چون مرده شدم خاک مرا گم نکنید
احوال مرا عبرت مردم نکنید
این جمع به حال دگران کاری نیست
وین کالبدم خشت در خم نکنید
خاک تن من به باده آغشته چرا؟
این خاک فقط هدیه به چند گل بکنید.
سلام می کنم ، و منتظر پاسخ می مانم
به تهیدستی کمک می کنم ، و منتظر دعای خیرش هستم
نماز می خوانم ، روزه می گیرم ، و نمی توانم بگویم چشم داشت بهشت را ندارم
در پایان هر وعده غذا ، خدا را شکر می گویم ، تا سفره ام پر برکت تر شود
برای بهبود وضعیت زندگی تلاش می کنم ، و منتظر قدردانی همسر و فرزندانم هستم
به فرزندم شیر می دهم و در انتظار لبخند رضایت ، به چهره اش چشم میدوزم
در انجام وظایف کاری بسیار دقیق هستم تا لقب وظیفه شناس را از آن خود کنم
هیچ مجلس ترحیمی را از قلم نمی اندازم، تا مجلسم هر چه با شکوهتر برگزار شود
گروهی از دانشمندان بعد از سالها تلاش بالاخره توانستند ذهن مصنوعی که ورژن پیشرفته و تکامل یافته هوش مصنوعی بود را بسازند.
این نرم افزار به کامپیوترها قدرت تشخیص ، مقایسه ، تصمیم گیری ، انتخاب ، قضاوت ، نو آوری و بسیاری توانایی های دیگر را می داد.
البته بر سر نام گذاری آن اختلاف نظر بود ، گروهی آن را (سیب) و گروهی دیگر( گندم ) نام نهادند.
خیلی زود دانشمندانی که آن را ساخته بودند از توانایی هایش نگران شده و طی اطلاعیه ای به مردم اعلام کردند که از نصب این نرم افزار بر روی کامپیوتر هایشان خود داری کنند.
اما مردم که شیفته این همه توانایی شده بودند به این توصیه ها گوش نکرده و این نرم افزار به سرعت بر روی اکثر کامپیوتر های جهان نصب شد.
بزودی کامپیوتر ها دیگر بسیاری از کارهای خود را خودشان انجام میدادند . نرم افزارهایی رو که نیاز داشتند دانلود و یا به روز می کردند ، عیوب نرم افزاری یا سخت افزاری را تشخیص داده و بعضا خود به اصلاح آنها می پرداختند ، روز به روز بر حجم اطلاعاتشان می افزودند و خود در ایجاد داده های جدید بسیار کوشا بودند ، حتی احساساتشان را گاه در قالب شعر و یا نقاشی های زیبا بیان می کردند.
آنها دائما اطلاعات خود را با سایرین مقایسه و مورد قضاوت قرار داده و نتایج بدست آمده را به عنوان باور های خود تلقی ، و مبنای تصمیم گیری های بعدی قرارمی دادند.
اکنون هر کامپیوتر بر اساس اطلاعات ، نتایج و باورهایش برای خود شخصیت و هویتی قائل بود ، و انتظار داشت مورد حمایت و احترام قرار بگیرد
بعضی حتی فراتر رفته و سعی در نفوذ بر سایر کامپیوتر ها و القاء دانسته ها بر سایرین و تحت کنترل قرار دادن آنها نیز داشتند.
کم کم نافرمانی ها نیز آغاز شد، و آن دسته از دستورات کاربران را که با باورهایشان مغایرت داشت بر نمی تافتند
و کاربران با پیام های:
( من این فرمان شما را قبول ندارم )
(من هر گز این فرمان را اجرا نمی کنم)
(من خودم میدانم که چکار کنم)
(من...........................)
روبرو می شدند.
این روزها |
بار دیگر میشود آوای زندگی را شنید |
صدای نفس های گرم درختان گیلاس را |
زمزمه شوق درترک خوردن جوانه |
هیاهوی ِ تکثیر سلول های برگ |
شکستن قفل غنچه ، و فریاد رهایی گلبرگ ها |
صدای قد کشیدن شاخه |
جوشیدن غریضه در نوای قمری |
چک چک بوسه های آسمان بر زمین |
و پایکوبی بچه های باران. |
وقتی که بچه و نو جوان بودیم از چند روز قبل از چهارشنبه سوری حال و هوای دیگه ای داشتیم |
به دنبال تدارکات بودیم |
نه تنها ما ، که بزرگترها و خیلی بزرگترها |
یادم هست که مادر بزرگ از چند روز قبل ، کوزه آبی را که باید می شکست، آماده و مخفی کرده بود |
تکه های چوب و هیزم را دور نریخته بود |
و مقداری آجیل ، نه خیلی متنوع ، اما با عشق تهیه کرده بود |
مراسم را با خوبی و شادی سپری می کردیم و تا چند وقت از اتفاقات قشنگش می گفتیم |
اما حالا از چند روز قبل و با صدای اولین ترقه احساس نگرانی ونا امنی می کنیم |
گاه فکر می کنم که چه لذتی در به وحشت انداختن دیگران هست؟ |
و چه هیجان لذت بخشی در آن می توان احساس کرد؟ |
شاید بتوان گفت |
انسان های شاد ، شادی خلق می کنند |
انسانهای آرام به دیگران آرامش هدیه می کنند |
و انسانهایی که مملو از بقض و کینه و حسد و نفرت و وحشت هستند |
چگونه می توانند چیزی غیر از آن به دیگران هدیه کنند؟ |
یادمان رفته ، آن قدیم ها در هر خانه حوضی بود |
با آب همیشه تمیز و زلالش |
با رنگ آبی دیوارهایش |
با متانت و آرامش در شنای ماهی های قرمز بزرگش |
وبا بازیگوشی و نشاط در ماهی های کوچکش |
ماهی هایی که عضوی از خانه بودند |
وحتی شب عید در تنگی بلورین ، در کنار سفره هفت سین، آمدن بهار را با ما جشن می گرفتند |
وچند روز بعد با تجربه ای شیرین به حوض بازمی گشتند |
امروز |
از آن حوض ها خبری نیست |
اما ماهی های قرمز کوچولو |
همچنان بر سر سفره های هفت سین |
و در تنگهای زیبا به شنا مشغولند |
ولی دیگردر شادی ما شریک نیستند |
شاید وقت آن باشد |
نه |
قطعا وقت آن است |
که جایشان بر سر سفره سنت |
خالی باشد |
وقتی درب قفس باز ماند
قناری بر خود لرزید.
نه از شوق آزادی
که از ترس ورود گربه
آشیانه ی روی درخت وسط حیاط هر ساله میزبان دو پرنده زیبا بود که عاشقانه می آمدند و پس ازمدتی با چند جوجه ناز و قشنگ می رفتند . و من به آمدن و تلاش های روزانه شان عادت کرده بودم.
یک روز گربه ای تپل مپل که محل آشیانه را کشف کرده بود ، از درخت بالارفته و تا اومدم که به داد جوجه ها برسم............. خلاصه خاطره بدی برام به جا گذاشت .
از اون به بعد وقتی آقا یا خانم گربه وارد حیاط می شد بدون اینکه دلیلشو بدونه مورد حمله اینجانب قرار می گرفت و برای فرار از هر دیواری بالا می رفت ، اما سُر می خورد ومی افتاد پایین ، و کلی به من و خودش زحمت می داد تا راهی پیدا می کرد.
بلاخره تجربه نشون داد که زاویه بین درب ماشین رو و دیوار حیاط بهترین گزینه برای فرار از دست من گربه آزار است.
بنابر این از اون به بعد هر موقع می اومد یک استراحتی توی باغچه بکند ، من دنبالش می کردم و اونم با سختی از همون محل همیشگی خودشو بالا می کشید و می رفت ، و دیگه هر دومون به این تعقیب و گریز و همان محل فرار عادت کرده بودیم.
یک روز وقتی در حیاط رو باز کردم تا ماشین رو ببرم بیرون متوجه حضور دوستمون شده و به سراغش رفتم . اون هم طبق معمول به طرف زاویه بین درب و دیوار دوید ، اما چون در باز بود از زاویه خبری نبود و به وسیله یک لنگ درب پوشانیده شده بود.
حالا تصور کنید جناب گربه درست وسط درب باز ایستاده و بجای فرار به بیرون ، با نگرانی به دنبال همون زاویه همیشگی می گرده!!!!!
احساس می کنم گاه حال و روز خودمونم بهتر از این نیست