آشیانه ی روی درخت وسط حیاط هر ساله میزبان دو پرنده زیبا بود که عاشقانه می آمدند و پس ازمدتی با چند جوجه ناز و قشنگ می رفتند . و من به آمدن و تلاش های روزانه شان عادت کرده بودم.
یک روز گربه ای تپل مپل که محل آشیانه را کشف کرده بود ، از درخت بالارفته و تا اومدم که به داد جوجه ها برسم............. خلاصه خاطره بدی برام به جا گذاشت .
از اون به بعد وقتی آقا یا خانم گربه وارد حیاط می شد بدون اینکه دلیلشو بدونه مورد حمله اینجانب قرار می گرفت و برای فرار از هر دیواری بالا می رفت ، اما سُر می خورد ومی افتاد پایین ، و کلی به من و خودش زحمت می داد تا راهی پیدا می کرد.
بلاخره تجربه نشون داد که زاویه بین درب ماشین رو و دیوار حیاط بهترین گزینه برای فرار از دست من گربه آزار است.
بنابر این از اون به بعد هر موقع می اومد یک استراحتی توی باغچه بکند ، من دنبالش می کردم و اونم با سختی از همون محل همیشگی خودشو بالا می کشید و می رفت ، و دیگه هر دومون به این تعقیب و گریز و همان محل فرار عادت کرده بودیم.
یک روز وقتی در حیاط رو باز کردم تا ماشین رو ببرم بیرون متوجه حضور دوستمون شده و به سراغش رفتم . اون هم طبق معمول به طرف زاویه بین درب و دیوار دوید ، اما چون در باز بود از زاویه خبری نبود و به وسیله یک لنگ درب پوشانیده شده بود.
حالا تصور کنید جناب گربه درست وسط درب باز ایستاده و بجای فرار به بیرون ، با نگرانی به دنبال همون زاویه همیشگی می گرده!!!!!
احساس می کنم گاه حال و روز خودمونم بهتر از این نیست