سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آلونک
کلمات کلیدی مطالب
نویسنده: مسعود گرجی - سه شنبه 90/7/5

صبح با شنیدن صدای زنگ عادت ، ( من ) از لابلای رختخواب بیرون می خزد ، آبی به سر و صورت می زند و خود را  در آئینه ورانداز می کند .

در حین خوردن صبحانه چند کلامی با من های کوچکتر رد و بدل می شود

او با عجله شال و کلاه کرده و از در خانه بیرون میزند تا خود را به اولین ایستگاه اتوبوس برساند

در بین راه از کنار چند من کوچک و بزرگ می گذرد که یا نمی بیندشان و یا دیده نمیشود

اتوبوسٍ مملو از من می ایستد و او با تحملٍ چند نگاه تند ، به سختی  در بین من های دیگر جا باز می کند

همهمه من ها لحظه به لحظه بیشتر میشود

و من بیچاره چنان به شیشه اتوبوس چسبانیده شده که چاره ای جز دیدن بیرون ندارد

در پیاده رو دو من را می بیند که حلقه در انگشتانشان دارند و گره در ابروان

من ها یی را می بیند که راه را بر دیگران می بندند تا چند تومانی کاسب شوند

و من ی  که به دنبال زمان میدود

 من هایی که سوار بر دوچرخه و موتور سیکلت از بین من های پیاده متوقعانه مارپیچ میروند

من ی از چراغ قرمز می گذرد

 و من های دیگر دست اعتراض  بالا می برند

و صدای بلند سوت  منی که وسط چهارراه حق تقسیم می کند

 چشمش به روزنامه ای در دست من مسن تری می افتد . که از ....... چند هزار میلیارد تومانی توسط چند من نوشته

 و از ملاقات دوستانه ی چند من با یکدیگر

و  اجتماع هزاران من قرمز و آبی

ناگهان در بین جمعیت  معلم ادبیات دوران مدرسه را میبیند و تلاش میکند دانسته های دورش  را بیاد آورد

درب باز می شود و من دوان دوان در حالی که از خود می پرسد:

من ، تو ، او ؟

من ، تو ، او ؟

لعنتی !!!!!!

بعدش چی بود؟

 در بین من های دیگر گم میشود.


کدهای اضافی کاربر :


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 12959