صبح با شنیدن صدای زنگ عادت ، ( من ) از لابلای رختخواب بیرون می خزد ، آبی به سر و صورت می زند و خود را در آئینه ورانداز می کند .
در حین خوردن صبحانه چند کلامی با من های کوچکتر رد و بدل می شود
او با عجله شال و کلاه کرده و از در خانه بیرون میزند تا خود را به اولین ایستگاه اتوبوس برساند
در بین راه از کنار چند من کوچک و بزرگ می گذرد که یا نمی بیندشان و یا دیده نمیشود
اتوبوسٍ مملو از من می ایستد و او با تحملٍ چند نگاه تند ، به سختی در بین من های دیگر جا باز می کند
همهمه من ها لحظه به لحظه بیشتر میشود
و من بیچاره چنان به شیشه اتوبوس چسبانیده شده که چاره ای جز دیدن بیرون ندارد
در پیاده رو دو من را می بیند که حلقه در انگشتانشان دارند و گره در ابروان
من ها یی را می بیند که راه را بر دیگران می بندند تا چند تومانی کاسب شوند
و من ی که به دنبال زمان میدود
من هایی که سوار بر دوچرخه و موتور سیکلت از بین من های پیاده متوقعانه مارپیچ میروند
من ی از چراغ قرمز می گذرد
و من های دیگر دست اعتراض بالا می برند
و صدای بلند سوت منی که وسط چهارراه حق تقسیم می کند
چشمش به روزنامه ای در دست من مسن تری می افتد . که از ....... چند هزار میلیارد تومانی توسط چند من نوشته
و از ملاقات دوستانه ی چند من با یکدیگر
و اجتماع هزاران من قرمز و آبی
ناگهان در بین جمعیت معلم ادبیات دوران مدرسه را میبیند و تلاش میکند دانسته های دورش را بیاد آورد
درب باز می شود و من دوان دوان در حالی که از خود می پرسد:
من ، تو ، او ؟
من ، تو ، او ؟
لعنتی !!!!!!
بعدش چی بود؟
در بین من های دیگر گم میشود.